انتظار
ميگويند که تو ديده نميشوي ولي از همهي ديدنيها ديدنيتري.
آنها که بويت را استشمام کردند گفتند که بوي گل وجودت از هزاران گل بوستان بوئيدنيتر است.
گفتند که غيبت را انتظاري بزرگ بايد بود ولي آرزومندان تو هر وقت که خواستند تو را ديدند. اگر چه ناپيدايي ولي هر که نامت را از ته دل صدا زد، تو از پشت پردههاي غيبت به ياري او شتافتي. حضور تو مثل نسيم خوشبوي است که از عطرش، غنچهها ميشکفند و شاخهها جوانه ميزنند. حور تو مثل آهنگ دل نوازيست که از طنين آن پرندگان سرمست ميشوند.
انتظار واژهاي است آشنا براي من و تو که هر بار بر وجودم سايه ميافکند غربتش را بيش از پيش درک ميکنم و غربت عجيبترين حس هست، وقتي که در تار و پود وجودم ريشه ميدواند مرا با خود به ديدار چشمان مانده به راه يعقوب ميبرد به اوج خواستن و نيايش. غربت، با من عشق را نجوا ميکند و مرا به ايماني پايدار ميخواند که او خواهد آمد آنگاه غوغايي در درونم به پا ميشود
و انتظار ديگر برايم به مفهوم فاصله نيست که عهديست براي رسيدن، پيماني براي پاک ماندن تا آمدنش در بهاران.
به خدايش سو گند عاشقانه به انتظارش مينشينيم و هميشه باورم به آمدنش استوار و چشمانم به راهش برقرار خواهد ماند.
آن سفر کرده که صد قافله دل همراه اوست
هر کجا هست خدايا به سلامت دارش
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج